بازدید 13211
۵
کلیددار خزانه فرهنگ ایران

ایمان دارم ایران با مصائبی که گذرانده آباد خواهد ماند

استاد احمد مهدوی دامغانی
کد خبر: ۷۲۷۰۴۷
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۸ 03 September 2017
ایمان دارم که ایران، با مصائبی که طی قرون و اعصار از سر گذرانده، آزاد و آباد خواهد ماند و ان‌شاءالله همواره دست دشمنان از ساحت مقدس ایران زمین کوتاه باد
 
فردا (دوشنبه 13 شهریور) که سپیده سر زند، «احمد مهدوی دامغانی» به 91 سالگی گام می‌گذارد. مردی سراسر عشق به ایران و اسلام که در 9 دهه، لحظه‌ای از این شیفتگی فروگذار نبوده است. با آنکه 33 سال پیش -به ناچار و ناگزیر- جلای وطن کرد اما خود می‌گوید که قبری از برای خود در آستان امام هشتم دارد تا در خاک ایران به خاک سپرده شود. به استادان و دوستان از دست داده خود، احساس تعلق خاطری عجیب دارد و آنگاه که از هریک از آنان سخن به میان می‌آید، ناخودآگاه بغض می‌کند و اشک از چشمانش سرازیر  می‌شود؛ این را می‌شود حتی در ارتباط تلفنی نیز فهم کرد. پیشنهاد گفت‌وگو(ی تلفنی)، آن هم پس از سال‌ها را به سختی قبول کرد و چه مصاحبه شورانگیزی شد. او سه دهه می‌شود در ایالت پنسیلوانیا امریکا گذر عمر می‌کند. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از یک گفت‌وگوی بسیار مفصل است -که بی همکاری و همیاری محمدصادق طالبی‌نژاد میسر و میسور نبود- زیرا مقصود آن بود تا افزون بر این، با چند یادداشت، جشن نامه‌ای مختصر و موجز فراهم آید پیشکش استاد گرانمایه و گرانسنگ -که خداوند او را برای ما حفظ کناد.

جناب آقای دکتر مهدوی دامغانی! در ابتدا و برای ورود به بحث از محیط خانواده پدری بگویید و اینکه این فضا تا چه اندازه در جهت‌گیری آینده شما اثر داشته است؟
 
من‌ روز سه‌شنبه، 13 شهریور 1305، مصادف با 27 صفر 1345 و 7 سپتامبر 1926 در خانه کوچکی در محله نوغان مشهد مقدس و در بازارچه معروف «صاحبکار» و در قرب مسجد و حمامی که به همین نام نامیده می‌شود، متولد شدم. پدرم حاج شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی -‌که در سال 1360 به رحمت خدا رفت- نخستین معلم و مربی‌ام بود. او از علمای محترم خراسان و از مدرسان حوزه مشهد و بعد از آیت‌‌الله سیدهادی میلانی، مرجع روحانی مردم مشهد بود. مسلم است کسی که در چنین خانواده‌ای رشد و پرورش یافته باشد و تحت تأثیر تعلیمات قرآن بوده باشد و نوکری اهل بیت(ع) سرلوحه زندگی‌اش بوده باشد، جز به این راه نمی‌‌رود. اضافه کنم که کمتر از 5 سال داشتم که نزد خاله مادرم که سیده جلیل‌القدری بود، قرآن را آموختم. بی‌بی ‌شمسی‌بیگم حقیقتاً بانوی دیندار پرهیزگار از ذریه حضرت زهرای اطهر سلام‌الله علیها بود؛ بنابراین هرچه دارم، از برکت قرآن است که در حقیقت مهم‌ترین و بهترین راهنمایم بوده و موجب ذوق و عشق در همه فعالیت‌های زندگی‌ام بوده است. طبعاً به رسم روزگار، منظومه‌های «توپ‌بندی آستانه مقدسه» (درباره به توپ بسته‌ شدن حرم امام رضا(ع) از سوی روس‌ها) و «نان و حلوا»  یا «باز بر طرف چمن بر اثر نوبهار» (قصیده محمدبن‌حسام خوسفی و در داستان عروسی رفتن حضرت زهرای اطهر سلام‌الله علیها) از نخستین متون ادبی بود که در کودکی خواندم و شنیدم. به همین سبب و آموختن سوادِ خواندن و نوشتن، دبستان را از سال دوم آغاز کردم و پس از دبستان به دبیرستان رفتم.
 
چه سالی به حوزه رفتید؟
 
سال 1319، آنگاه که 14 سال داشتم به حوزه علمیه مشهد رفتم و بالطبع مقدمات فقه و اصول و منطق را تا سطح تلمذ کردم و به‌طور مثال در ادب عرب، محضر شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری، مشهور به ادیب ثانی و متخلص به راموز که خود ایشان شاگرد ادیب نیشابوری اول بوده، درک کردم. از دیگر اساتید باید از ترک پارسی‌گوی شریف نجیب مرحوم حاج شیخ سیف‌الله آیسی یاد کنم که کتاب «شرح منظومه» را برای ما به نحو خاصی تدریس فرمود. جالب آنکه یکی از ما سه نفری که در این مباحثات شرکت می‌کردیم، حضرت مستطاب آیت‌الله‌العظمی آقای حاج‌آقا شیخ سیدعلی سیستانی متع‌الله المسلمین بطول بقائه می‌باشند مدظله‌العالی و این مسأله مایه افتخار من‌ بنده ناچیز است.
 
چه سالی به تهران آمدید؟
 
مهر 1324 از مشهد به تهران آمدم و در دانشکده معقول و منقول وارد شدم. در سال 1327 لیسانسه شدم و در آن سال‌ها امکان تحصیل در دو رشته میسر بود و من، هم در دانشکده ادبیات و هم در دانشکده حقوق درس می‌خواندم؛ اما در خرداد 1332 که در سال سوم بودم، دانشگاه مقرراتی وضع کرد که این امکان لغو شد و من در دانشکده ادبیات به ادامه تحصیل پرداختم. البته ناگفته نماند که پدرم مرا نهی کرد که کارمند دولت شوم یا به شغل قضاوت وارد شوم؛ درنتیجه در همان عرصه ادبیات ادامه دادم.
 
از میان استادان شما، شاید مهم‌ترین فرد، بدیع‌الزمان فروزانفر باشد که به‌نظرم کسی به اندازه شما حضورش را فهم نکرده باشد.
 
ظاهراً چنین است، زیرا ‌بنده سه سال در دانشکده معقول و منقول و هشت سالِ متوالی و مستمر در دانشکده ادبیات، مستمراً محضر او را فهم کردم و نشانه‌ مِهر استاد نسبت به بنده همان چند سطری است که در مقدمه ترجمه رساله قشیریه، تعبیر «دوستِ بسیار فاضلِ من» را به کار برده است. «کائناً مَن کان» یعنی هرکس که می‌خواهد از مبتدی تا منتهی و صغیر و کبیر معنوی در ادبیات پژوهش کند، ناگزیر از رجوع به نوشته‌های او است و جیره‌خوارِ خوان او است و خیلی‌ها به نوشته‌های او اتکا کرده‌اند. آثار فروزانفر سرشار از ذوق و استنباط و البته دقایقِ فارسی و عربی است؛ ویژگی‌ای که شاید جز او، تنها در علامه جلال‌الدین همایی پیدا شود. مرحوم فروزانفر البته در مرحله اخذ دکترایم هم مرا مورد تلطف خود قرار داد. در درس مرحوم فروزانفر، من‌بنده با خودم عهد کردم و به بعضی از دوستان هم گفتم که خجالت می‌کشم نزد فروزانفر عرض هنری بکنم و خدمت‌شان برسم و آمادگی‌ام را برای امتحان عرضه بدارم و من این درس‌ها را (نظم و نثر) تا خود استاد اجل مرا برای امتحان احضار نفرموده است از حضورش برای امتحان تقاضایی نخواهم کرد. مضاف بر آنکه این بنده آنقدر به امور اداری و تدریس سرگرم بودم که به‌راستی مجال تقاضای تشکیل جلسه رسیدگی به رساله‌ام را نداشتم. منِ بیچاره آنقدر گرفتار بودم که حتی وقتی جلسه رسیدگی به پایان‌نامه‌ام تشکیل شد و اساتید عظام، به ریاست حضرت استاد محمدتقی مدرس رضوی طاب ثراه، عنوان دکتری را به بنده اعطا فرمودند، مجال این را نداشتم که به دفتر دانشکده یا دفتر مجله دانشکده بروم و گزارشی تقدیم کنم تا در نتیجه خبر و عکس و تفصیلات! آن در مجله هم ذکر شود و از این روی در آن مجله در قسمت‌های خبرهای دانشکده از حقیرِ فقیر ذکری به میان نیامده است. باری، سال 1339 شد و من‌ بنده همچنان بی‌خیال بودم و امتحان فروزانفر مانده بود تا آنکه روزی در خیابان ویلا به حضرت استاد برخوردم و عرض سلام و ادب کردم. او بعد از احوالپرسی فرمود: «دامغانی تو چرا نمی‌آیی امتحان بدهی؟» من‌ به تلجلج افتادم؛ ولی توانستم عرض کنم قربان «لطفی است که مالکان تحریر/  آزاد کنند بنده پیر
این بنده دارد پیر می‌شود و شرط خواجگی آن است که:
بنده‌ای کو پیر شد شادش کنند/            پس خطی بِدْهند و آزادش کنند
 
من خودم را قابل اینکه عرض کنم آماده‌ امتحانم نمی‌دانم.» خدا می‌داند ناگهان چشم‌های نازنین او پر از اشک شد و گفت: «دامغانی این چه حرفی است که می‌زنی؟ همین فردا ساعت ۹ بیا به همین دانشکده الهیات» و آن زمان دانشکده الهیات در خیابان ویلا بود. خداش رحمت فرمایاد.
 
موضوع پایان‌نامه دکترای شما چه بود؟
 
تصحیح کتاب «کشف‌الحقایق» عزیزالدّین نسفی بود که با راهنمایی مرحوم استاد والامقام سید محمدتقی مدرس رضوی رحمه‌الله علیه در سال 1342 از آن دفاع کردم. مرحوم مدرس رضوی واقعاً نسبت به من محبت داشت؛ اما نکته جالب درباره او اینکه پدرم شاگرد پدرش بوده است، من شاگرد او بوده‌ام و دخترم در دانشگاه تورنتوی کانادا شاگرد جناب مهندس محسن مدرس رضوی بوده است یعنی در سه نسلِ متوالی ما رابطه استادی و شاگردی وجود دارد.
 
شما با علامه محمد قزوینی مجالست داشته‌اید؟
 
بله، هر هفته‌ در روزهای جمعه در دو سال ‌و نیم پایان عمر شریفش به این سعادت نائل شدم؛ یعنی از آذر 1326 تا ششم خرداد 1328 که دار فانی را وداع گفت و من از نخستین کسانی بودم که بر سر پیکرش حاضر شدم. پیوسته در محضرش شرفیاب می‌شدم. اکنون هم به نظرم استاد دکتر احسان یارشاطر و این بنده و بانو گیتی شهباز نوه برادر آن مرحوم، تنها زندگانی هستیم که آن علامه دهر را دیده‌ایم.
 
مرحوم ملک‌الشعرای بهار را دیده بودید؟
 
به حضور شریف آن بزرگوار به واسطه ارتباطی که با برادرش مرحوم محمد ملک‌زاده داشتم، بسیار رسیده بودم. آن مرحوم از بانیان حزب وحدت ایران بود و باید ذکر کنم که پس از ائتلاف حزب ایران، حزب توده ایران و دموکرات آذربایجان افرادی که با این ائتلاف مخالف بودند دست به تأسیس «حزب وحدت ایران» زدند. مانند ملک و سهام‌الدوله غفاری و سیدحسن زعیم و ‌هادی اشتری و دکتر احمد متین ‌دفتری و ناصر اعتمادی و جوان‌ترها مثل دکتر شمس‌الدین جزائری و حسن نزیه اعضای شورای عالی این حزب بودند و مرحوم ملک تا وقتی که می‌توانست و هنوز بشدت بیمار نشده بود، هر هفته و در اجتماع آن حزب حاضر می‌شد و از راهنمایی‌ها و بیانات خود حاضران را مستفیض می‌فرمود. از جوانانی که آن ایام در آن حزب بودند، مرحوم استاد دکتر محمدامین ریاحی رحمةالله علیه و مرحوم ناصر نجمی و مرحوم حسنعلی صارم‌کلالی و مرحوم محمد نخشب را باید نام برد و آنان که بعداً حزب «پان ایرانیست» را تأسیس کردند از همان جوانان بودند.
 
از چه سالی وارد شغل سردفتری شدید؟
 
از سال 1324 وارد این حرفه شدم و در مشهد، دفتریار بودم تا آنکه در تهران به سال 1334 سردفتر شدم و در نهایت هم رئیس کانون سردفتران شدم؛ اما همزمان معلمی هم کردم. از دبیرستان تا دانشگاه تدریس کردم و 68 سال به حرفه معلمی مشغول شدم. آن هم کار حرفه‌ای من بود و ان‌شاءالله خدا توفیق این را داده که خطایی نکرده باشم و ان‌شاءالله آنچه بر قلمم رفته حق بوده باشد.
 
چه شد که از ایران رفتید؟
 
راستش را بخواهید چنین مقدر شد که رفتاری با من بشود که دلم را شکست ولی از کسی هیچ‌ گلایه‌ای ندارم. در حالی که «می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم» وصف‌الحال من‌ بنده بود به حکم «و ارض الله واسعه» در سال 1364، وطن را ترک گفتم و به امریکا آمدم. از آن زمان در دانشگاه ‌هاروارد به تدریس زبان و ادبیات فارسی و فقه و اصول و کلام و علوم اسلامی مشغول شدم که تا ژانویه 2014 ادامه داشت و سپس بازنشسته شدم. امسال بعضی از اساتید آن دانشگاه و 15-10 شاگرد قدیمی‌ام در آنجا که بحمدالله یا رئیس دانشکده‌ای یا استاد در دانشگاه‌های امریکا و اروپا هستند به مناسبت نودمین سال عمرم جشن‌نامه‌ای در 500 صفحه فراهم آورده‌اند که به وسیله مؤسسه مشهور Der Islam ) De Gruyter) در آلمان چاپ شده است که به لطف حضرت آقای دعایی خبر و تصویر آن چند ماه قبل در روزنامه اطلاعات منتشر شد.
 
وضعیت آموزش و پژوهش زبان فارسی و ایران‌‌شناسی را در امریکا چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
شخصاً راضی نیستم. بیشتر کسانی که در امریکا پرچمدار ادب فارسی هستند، در ایران تحصیل نکرده‌اند و تنها دو استاد زبان فارسی که دارای دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران هستند، می‌شناسم که به ادب فارسی و شعر سنتی و تصوف آگاهی دارند. نسبت به وضع زبان فارسی در ایالات متحده حُسنِ ظن ندارم؛ زیرا از سوی کسانی ترویج و تدریس می‌شود که عمق ندارند و برای این اوضاع اسفبار، غصه می‌خورم و امروز در اینجا به معنای واقعی خیلی کم تدریس می‌شود.
 
در 91 سالگی، اگر بخواهید محصول عمرتان را تشریح و ترسیم کنید، به چه مواردی اشاره می‌کنید؟
 
شرمنده‌ام که خدمت چشمگیری شاید نکرده‌ام. به هر حال عمری گذشت؛ اما خوشبخت و خوشوقتم که کاری نکردم که از آن خجل باشم. ان‌شاءالله پروردگار به لطف خود مرا ببخشد از هر گناهی که کردم و هر صبح و شام به تضرع از پیشگاه او طلب رحمت و عطوفت می‌کنم؛ همان گونه که حضرت زین‌العابدین در دعای ابوحمزه ثمالی می‌فرماید: «اللَّهُمَ حَقِّقْ رَجَائِی وَ آمِنْ خَوْفِی فَإِنَّ کَثْرَةَ ذُنُوبِی لا أَرْجُو فِیهَا إِلا عَفْوَکَ سَیِّدِی» که «خدایا امیدم را تحقق بخش، و ترسم را ایمنی دِه که من در عین فراوانی گناهانم امیدی جز به گذشت تو ندارم.»
 
دوست دارید به ایران برگردید؟
 
البته که دوست دارم و آرزومندم ولی استعداد جسمانی‌ام ضعیف است و الآن که گوژپشت شده‌ام و درد کمر و درد پای شدیدی دارم. اما باید حضرت علی بن موسی‌الرضا صلوة‌الله علیه بطلبد و من هم امید دارم تا به آستانِ ملائک‌ پاسبان او مشرف شوم. البته 50 سال پیش هم قبرم را در صحن نو خریدم و حالا مشتاق زیارت حضرت ایشان هستم و عَتَبه‌بوسی آن آستانم و خدا کند که توفیق تشرّف را حاصل کنم.
 
آینده ایران را چگونه می‌بینید؟
 
الحمدلله که ملت بزرگوار ایران با سرفرازی از مترقی‌ترین ملل عالم است. امید بسیار دارم. از خداوند می‌خواهم که پایه‌های استقلال و آزادی این سرزمین را مستحکم بدارد و برقرار بماند. همان گونه که همیشه از بلیات حفظ فرموده است. به هر روی امام رضا(علیه السلام) همیشه حافظ و حامی ایران بوده است.
 
وطن‌مان که تنها سرزمینی است که در آن پرچم حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اهتزاز است. ایمان دارم که ایران، با مصائبی که طی قرون و اعصار از سر گذرانده، آزاد و آباد خواهد ماند و در جهان پرآشوب کنونی، قدرتمند و شکوهمند و نیرومند و سرفراز جای والای خود را در همه دنیا به همه عالم نشان خواهد داد و ان‌شاءالله همواره دست دشمنان از ساحت مقدس ایران زمین کوتاه باد و مملکت عزیز ایران هرروز بیشتر از روز پیش به تعالی و ترقی نائل خواهد شد ان‌شاءالله  و خدا می‌داند که هر صبح و شام از دعاگویی برای عظمت و استقلال و رفاه و سعادت ایران و هموطنان عزیز ارجمندم قصور نمی‌کنم و همواره به خدمتگزاران آن آب و خاک درود می‌فرستم و برای سلامتی‌شان و موفقیت‌شان در حفظ و حراست ایران دعا می‌کنم و «یا رب دعای خسته‌دلان مستجاب کن.»
 
گفت‌وگو از: حمیدرضا محمدی
 
 این گفت‌وگو نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.
 
****
در شادباش زادروز 91 سالگی احمد مهدوی دامغانی
ایران دوستی و ایمان عمیق به تشیع
جلال خالقی مطلق
استاد بازنشسته ایران شناسی دانشگاه هامبورگ آلمان


در سفری که من نزدیک 30 سال پیش به امریکا داشتم، برای نخستین بار در شهر واشنگتن، افتخار آشنایی با استاد احمد مهدوی دامغانی را پیدا کردم و از آن پس به مناسبت‌هایی از تراوش قلم ایشان بهره می‌بردم. استاد مهدوی دامغانی، استاد مسلم زبان و ادب عرب و زبان و ادب فارسی و اسلامیات است. گذشته از اینها ایشان در عین ایمان عمیق به تشیع، بسیار بسیار ایران دوست است، همچنان که شاعر ملی ما فردوسی بود. من زادروز ایشان را به استاد و خانواده گرامی و دوستان و بستگان ایشان و همه اهل ادب صمیمانه شادباش می‌گویم و برای استاد از خداوند بزرگ، تندرستی و طول عمر مسألت دارم. دیر زی و شاد زی...
 
برای استادی که به‌تنهایی «بسیارکس است»
دُرّ ِکمیاب


محمود امیدسالار
کتابدار دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لس‌آنجلس


استاد عظیم‌الشأن، حضرت آقای دکتر احمد مهدوی دامغانی، اطال‌‌الله بقائه، از شخصیت‌هایی‌ست که انسان گهگاه در کتب رجال و تاریخ به ذکر امثال او بر می‌خورد و گمان می‌کند آنچه که نویسندگان قدیم در باب علم و فضل برخی از بزرگان تمدن اسلامی نقل کرده‌اند، از مقوله داستان‌سرایی یا اغراق است؛ اما وقتی سعادت آشنایی با استاد مهدوی دامغانی نصیبش می‌شود می‌فهمد که آنچه پیشینیان نوشته‌اند عین واقع است و چنین بزرگانی در ایران ما بوده‌اند و به لطف و مرحمت الهی هنوز هم به‌ندرت پیدا می‌شوند. استاد عزیز ما یکی از همان دُرَر کمیاب و به قول فردوسی «به دیدن کنون از شنیدن بِه است.» اجازه بدهید پیش ازاین که سوءتفاهمی پیش آید و خوانندگان تصور کنند که بنده مستقیماً افتخار تلمذ در حلقه درس استاد را داشته‌ام و به‌قول معروف می‌خواهم خودم را به استاد ببندم تا آبرویی کسب کنم، اعتراف کنم که این سعادت هیچگاه نصیب فقیر نشد. مقدر این بود که بنده از عهد جوانی به غربت افتد و از محضر استادان ادب ایران دورمانَد؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی که مدتی دانشگاه‌ها به قول عوام تق‌ولق بود، برخی از استادان ادب فارسی مانند استادان دکتر جلال متینی که خدایش نگاه داراد و محمدجعفر محجوب و گهگاه دکتر عبدالحسین زرین‌کوب و دکتر غلامحسین یوسفی و دکتر علی‌اکبر شهابی، رحمه‌الله علیهم اجمعین، به کالیفرنیا تشریف می‌آوردند و این فقیر به مصاحبت با ایشان و استفادت از محضرشان نائل می‌شد. درین سال‌ها، استاد احمد مهدوی دامغانی به قصد معالجه چشم، از ایران خارج شدند و عاقبت در امریکا سکونت گزیدند. هجرت استاد از ایران، ادبای وطن را یتیم کرد، چنان‌که دوست سخنورم، دکتر علی موسوی گرمارودی، انگار از زبان آنها خطاب به استاد می‌سُراید:
خدای داند و باری تو نیز می‌دانی / که دوری تو مرا درد جانشکر شده است
تو رفته‌ای و دل بی‌شکیب من اینجا / چنان‌ چو بره گمگشته، دربه‌در شده است
به پاسِ شعر دری بازگرد اگر دانی/ که طفل شعر کنون بی‌تو بی‌پدر شده است

اما این هجرت اگر برای ارادتمندان استاد در ایران محنت بود، برای امثال بنده دورافتاده نعمت بود؛ زیرا تشنه‌ای بودم که یکباره به اقیانوسی از آب شیرین و گوارای معارف اسلامی رسیدم و آنچه را که از علم و ادب و وقار و جوانمردی و انسانیت در کتاب‌ها خوانده بودم، در وجود شریف این بزرگمرد به رأی‌العین دیدم. دانشمند شریف و افتاده‌ای که در تواضع به بیت عراقی (۶۸۸-۶۱۰ق به تصریح مرحوم نفیسی در مقدمه دیوان) تمثل می‌جوید و در وصف خود می‌فرماید:
من هیچ‌کسم، هیچ‌کسم، هیچ‌کسم / وز هیچ‌کسان نیز بسی یار بَسَم

و چون این دو شاعر همعصر بوده‌اند، نمی‌دانم که فخرالدین عراقی مضمون را از مولانا جلال‌الدین بلخی (۶۷۲-۶۰۴ق) گرفته است یا حضرت مولانا ازو یا هر دو از منبع ثالثی (رباعی ۱۲۸۴ در مجلد هشتم دیوان شمس):
دستارم و جبه و سرم، هرسه به هم / قیمت کردند به یک درم چیزی کم
نشنیدستی تو نام من در عالم؟/ من هیچ کسم، هیچ کسم، هیچ کسم

اما هرکس این بزرگوار را دیده باشد می‌داند که او به‌تنهایی «بسیارکس است.» اجازه بدهید که این مختصر را با ابیاتی از یکی از قصاید خود استاد که بر گردن این حقیر حق بسیار دارند به پایان آرم:

تا هست به فرمان خدا مهر، منور / تا هست به دامان سما ماه، معلق
تا هست به پایان قمر توده اغبر / تا هست به بالای زمین چادر ازرق
تا هست سرانجام سحر کوکبه صبح / تا هست به دنبال هم این ادهم و ابلق
جان و تنت از گردش ایام مصون باد/ محفوظ بمانی ز بلا در کنَف حق
 
 
 درباره استادی که حجت توأمانِ «علم» و «عمل صالح» است
شاخ گل هر جا که می‌روید گل است

میلاد عظیمی
استادیار ادبیات دانشگاه تهران


نخستین نوشته‌ای که از استاد احمد مهدوی دامغانی خواندم، مقاله‌ای درباره استادش بدیع الزمان فروزانفر بود، در یادنامه‌ای که علی دهباشی در مجله کلک چاپ کرده بود. مقاله‌ای جامع و پر اطلاع که صدق عاطفی پرشوری از کلماتش می‌تراوید؛ مقاله‌ای که در سرتاسر آن نویسنده عشقی نجیب نثار استادش می‌کرد و از دوستان دانشمندش با مهربانی گرم و سخاوتمندانه‌ای نام می‌برد. چه نثر جذابی داشت آن مقاله؛ نثری مثل نثر علامه محمد قزوینی خاص؛ نثر خاص احمد مهدوی دامغانی. نثری با روح و گیرا و در توصیف جزییات نکته سنج و توانمند.نثری که آمیختگی‌اش با اشعار و احادیث و لغات عرب فضل فروشانه نبود. نثری صمیمی که فضیلت و فروتنی و ادب نویسنده‌اش را منتقل می‌کرد. آن مقاله به دلم نشست. مهر نویسنده آن مقاله هم به دلم نشست.

مقام علمی استاد مهدوی دامغانی شهره آفاق است. او یک عربی‌دان با اعتباری جهانی است. در ادبیات فارسی یک «ادیب سنتی» تراز اول است؛ به نوعی میراث‌دار «ادبیت و عربیت» بزرگانی چون علامه قزوینی و بدیع الزمان فروزانفر است... اما باید بگویم که مهدوی دامغانی برای من چیزی بیشتر از «علم» است. او برایم حجتی زنده است برای لمس این معنا که علم آدمیت است و جوانمردی و ادب؛ حجت است برای حس کردن «علمی» که منتج به «عمل صالح» می‌شود؛ او نمونه‌ای روشن است از توفیق دین برای تهذیب نفس آدمی و تتمیم مکارم اخلاق؛ برای پرورش انسانی آزاده که «اعتقاد» دارد اما «عقده» ندارد؛ ثابت قدم است اما کینه ندارد. مهربان است و ادب دارد و حلیم است و می‌تواند کریمانه ببخشد و بگذرد.
مهدوی دامغانی تلفیق و تلائمی است از عشق سوزان به اهل بیت(ع) و مِهری ژرف به ایران و فرهنگ ایران.او هر که را دوستدار اهل بیت(ع) و خادم ایران بداند – بدون توجه به مرام و مسلک سیاسی اش- حرمت می‌گذارد و دوست دارد. پس نباید تعجب کرد که در مقاله‌ای حال خوش حسین علاء را هنگام توسل به سیدالشهدا(ع)در هنگامه‌ای دشوار می‌ستاید و در مقاله‌ای دیگر ستاینده حال خوش آیت‌الله مهدوی کنی هنگام توسل به حضرت رضا(ع) در مسجد الحرام است.معیار مهدوی دامغانی این است. نقطه کانونی شخصیت او این است؛ حبّ اهل بیت(ع) و عشق به ایران؛ «اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکمْ وَ حَربٌ لِمَنْ حارَبَکم». بر این منهج فاش می‌گوید و از گفته خود دلشاد است و از ملامت ملامتگران خوفی ندارد. مهدوی دامغانی یادآور روایتی زلال از کیمیایی به نام «اخلاص» است. اخلاصی که همخانه «ایمان» است...
 
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۳
انتشار یافته: ۵
خداوند با ایشان سلامتی و طول عمر با برکت عنایت فرماید.
استاد مهدوی عشقه.
والله دانش این استاد بزرگوار در حوزه ادبیات فارسی و عربی و الهیات بسیار زیاد است و باعت احترام همه ما دانشجویان است.اما سوال این است که شخصیتی با این همه دانش و فضیلت (و اعتقاد مذهبی) چرا در کشور خودش به آموزش جوانان هموطنش نپرداخته و حتی الان با وجود کبر سن از بازگشت به وطنش امتناع دارد.آیا نه این است که امکانات زندگی در غرب برایش بهتر است؟آیا ما نسبت به وطن خودمان وظیفه ای نداریم؟
یه سر به خیابونا بزن دکتر ببین خیابونا و ایران کلا از فساد و تباهی آباد شده ، البته اگه چشمای تورم با پول و قدرت و ثروت و خانواده نبستن
خدارو شکر بلاخره یکی از اندیشمندان باتوجه به مصائب ایران قبول کردند که الان باید مردم ایران به بلوغ رسیده باشند و شروع به آبادنی کشورشون کنند. و مسئولیت اجتماعی قوی در مقابل کشورشان با توجه به یکپارچگی مذهبی شان داشته باشند.
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار