بازدید 7539

خاطرات زاکانی از درایت رهبر انقلاب

کد خبر: ۴۰۴۷۱۳
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۵ 01 June 2014
علیرضا زاکانی در نشریه پنجره نوشت:

امروز که به گذشته خود می‎نگرم به نیکی در می‎یابم که نکته بیان شده در کلمات فوق را از عمق وجودم و با اعتقادی کامل بیان کردم و برای امثال من، خامنه‎ای همان خمینی است که رسالت هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گرفته است.

سال گذشته به مناسبتی توفیق شد نکاتی را به‌عرض مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) برسانم و از محضر ایشان کسب فیض نمایم. در اثنای ارائه عرایضم به‌ناگاه به نکته‎ای اشاره نمودم که در مطلع این نوشتار بیان آن بی‎مناسبت نیست و آن اینکه: «بنده به لطف الهی خودم را آزادشده حضرت امام خمینی (ره) از لجنزار دوره ستمشاهی می‎دانم و استمرار این آزادگی را پس از رحلت جانسوز بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، مدیون و مرهون حضرتعالی می‎بینم».

امروز که به گذشته خود می‎نگرم به نیکی در می‎یابم که نکته بیان شده در کلمات فوق را از عمق وجودم و با اعتقادی کامل بیان کردم و برای امثال من، خامنه‎ای همان خمینی است که رسالت هدایت جامعه اسلامی را در دوره جهاد اکبر در انقلاب اسلامی بر عهده گرفته است ‎ـ‎‌که البته کاری سخت‌تر و طاقت‌فرساتر از دوره جهاد اصغر است ‌ـ‎ لذا سعی می‎کنم در این خلاصه با انعکاس باورهایم در تجلی عمق وجودم به استقبال آغاز ربع دوم رهبری حضرت امام خامنه‎ای بروم و در این راه از دوستان شهیدم نیز مدد بطلبم.

به‎عنوان نوجوانی که هنوز به 12سالگی نرسیده بودم، عکس حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی (ره) را در مدرسه برهان مجرد ‎(‌از مدارس غیردولتی جنوب شهر تهران) مشاهده نمودم و کنجکاوانه در منزل، درباره شخصیت و احوالات ایشان از پدرم سوال کردم و ضمن آشنایی اجمالی با شخصیت مبارز ایشان، تازه فهمیدم که خانواده‎ام، مقلد حضرتش هستند.

آشنایی بیشتر در اثنای انقلاب اسلامی سبب شد که به‎عنوان یک نوجوان مسلمان همه آمال و آرزو‎های خویش را در لبیک‌گویی به ندای آزادی‌بخش روح خدا بیابم و هر روز بر شیفتگی و علاقه وافرم به حضرت امام (ره) افزوده شود؛ تا جایی که در کمال اطمینان بیابم او جز اسلام عزیز و اعتلای آن چیزی نمی‎طلبد و جز به خدمت و فداکاری برای ملت رشید ایران، مسلمین و مستضعفین جهان نمی‎اندیشد و در یک کلام کار روح‌الله استمرار کار انبیاء الهی در دعوت به حق و نفی بی‎عدالتی و شرک و شیوه‎‎اش در تأسی به پیامبران در بیداری توده‎‎های مردم و بنیان‎برافکنی ظلم و کفر است و در یک کلام روح‌الله بنده خوب خداست.

صادقانه بگویم؛ تا‎کنون لحظه‎ای را به‎خاطر ندارم که در دوران انقلاب اسلامی و پس از پیروزی آن، به حضرت امام و آرمان‌هایش که برگرفته از اسلام ناب محمدی است شک کرده باشم و به لطف الهی همین مطلب در دوره رهبری حضرت آقا عینا تکرار شده است. از این رو امروز بعد از 35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، برای ما سیدروح‌الله همان سیدعلی و سیدعلی همان سیدروح‌الله است نه یک ذره کمتر و نه یک ذره بیشتر. لذا اظهار ارادتم را در مقام تمثیل «یک روح در دو قالب» بیان داشته و آن را به پاس مقام بندگی خوب ایشان ابراز می‌کنم. ما در برابر این دو رهبر الهی شرمنده و خجالت‌زده‎ایم که در طول انقلاب نسبت به اسلام عزیز و انقلاب اسلامی و در راستای زمینه‎سازی ظهور حضرت حجت‌بن‌الحسن‌العسکری، امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) کم‌کار و بدهکار هستیم و از این منظر به‎ خاطراتی از دوستان شهیدم می‎پردازم و از آن‎ها مدد می‎جویم. گرچه بسیار سخت است که انسان با تعقل و شعور تمام به دریافت معرفتی بپردازد و در فهم آن به اوج احساس و ابتهاج برسد و تازه بخواهد وضع و حالت خویش را تشریح نماید.

1. چند روز به عملیات کربلای 4 در سال 1365 باقی نمانده بود و ما در منطقه عمومی دارخوین در گردان میثم لشکر 27 محمد رسول‌الله (صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) در حال آماده شدن برای عملیات بودیم. در اثنای قدم زدن با سه نفر از دوستان رزمنده‎ام به‌ناگاه توجه‌مان به عکسی از حضرت امام که روی سینه یکی از دوستان نصب شده بود جلب شد. امام امت در این عکس لبخند بر لب داشت و این فرصتی شد تا دانشجوی شهید، علی توکلی نکته‎ای را بر زبان جاری کند. او گفت: «علی من حاضرم جان بدهم و یکبار دیگر لبخند بر لبان مبارک حضرت امام نقش ببندد» و در پاسخ به چرایی این گفته ادامه داد: «امام عبد صالح خداست. مطمئنم که لبخند او خشنودی امام عصر (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) را به‎دنبال خواهد داشت. لذا حاضرم جان بدهم تا اسباب خشنودی امام زمانم را فراهم نمایم».

به‌راستی این چه معرفتی است که در رزمندگان اسلام ظهور و بروز داشت و همین شناخت، عشق و ارادت، امروز برای مقام معظم رهبری است چراکه او را نایب امام زمان خویش می‎دانیم و خلف صالح روح خدا که همه وجود خود را وقف اسلام عزیز نموده و با بندگی شایسته خدا، راه رسیدن به دروازه ظهور را کوتاه‎تر می‎نماید. از این منظر بحق باید گفت که ما حاضریم جان دهیم تا لبخندی بر لبان مبارک مقام معظم رهبری نقش بندد زیرا مطمئنیم از خشنودی این عبد صالح خدا، امام زمانمان (روحی و ارواح ‌العالمین لتراب مقدمه الفداء) خشنود خواهند گشت.

2.  یکی از افتخارات بنده، دوستی با شهید حسن تهرانی‌مقدم است؛ شهید والامقامی که حاصل زحمات و مجاهدت‎‎های او و همکارانش در بخش موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از مولفه‎‎های عزت و بزرگی را برای ما فراهم کرده است. گهگاه که به‌ هم می‎رسیدیم، از هر دری صحبت می‎شد. البته بیشتر وقت‎مان به صحبت درباره شرایط خطیر کشور یا توفیقات ایشان در توسعه فعالیت‎‎های موشکی سپری می‎شد.

یک روز صبح، صحبت از دقت و میزان دریافت مقام معظم رهبری از موضوعات فنی و تخصصی شد و ایشان در توضیح موضوع گفتند: «من تعجب می‎کنم چراکه حضرت آقا بیش از 10 نفر از ژنرال‎‎های روسی که فقط ممحض در توسعه فعالیت‎‎های موشکی و متخصص این کارند، می‎فهمند و به‎طور فنی وارد بحث در موضوعات موشکی می‎شوند و تدابیر راهگشا را ابراز می‎دارند». ایشان ادامه دادند: «با یکی از فرماندهان عالی کشور برای ارائه توضیحاتی خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و طبق هماهنگی قبلی و شرحی که به ایشان داده بودم، شروع به توضیح موضوع خدمت حضرت آقا کردند و مقام معظم رهبری نیز به‌دقت گوش می‎دادند. پس از پایان توضیحات، حضرت آقا شروع به سوال پرسیدن کردند و سوالات آنقدر دقیق و فنی بود که احساس کردم 10 ژنرال روسی متخصص در فعالیت موشکی به نقد موضوع ارائه شده پرداخته‎اند؛ تا جایی که آن فرمانده عالی درمانده از پاسخگویی، اجازه خواست بعد از فرصتی معین پاسخ سوالات را فراهم نمایند و تقدیم کنند». این شهید عزیز ادامه داد: «بنده اجازه خواستم و به سوالات به‎طور فنی پاسخ دادم تا مقام معظم رهبری بعد از شنیدن دقیق صحبت‌هایم، پاسخ‎ها را کافی دانستند و اعلام رضایت فرمودند و تدابیر خویش را ارائه نمودند که برای ما بسیار راهگشا بود».

3. بعد از جنگ تحمیلی و وحشیانه 33روزه رژیم اشغالگر قدس با لبنان و دفاع غیورانه و پیروزمندانه رزمندگان حزب‎الله، مجاهد بزرگ سیدحسن نصرالله و شهید عزیز عماد مغنیه به ایران آمده بودند و بنده نیز به‎همراه هفت نفر از دوستان محضرشان رسیدم و قریب سه ساعت با الطاف الهی و رخداد‎های این نبرد مقدس آشنا شدم.

در بین صحبت‌ها سیدحسن نصرالله بیان داشت که: «اساسا ما آمادگی این هجوم را نداشتیم و به‎ویژه این هجمه بعد از حمله پیش‌دستانه ما به پایگاه اسرائیلی‎ها و گرفتن دو اسیر رقم می‎خورد و قبول سنگینی این حوادث و جنایات رژیم اشغالگر قدس، بر شانه ما سنگینی می‎کرد و طعنة طعنه‎زنان نیز بر این سنگینی می‎افزود و در یک کلام وضع ما بسیار بحرانی بود تا پیام مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) رسید و دریچه‎ای از اطمینان و باور را در ما زنده کرد و به‌‎درستی مسیر طی شده اطمینان نمودیم».

ایشان ذکر کرد: «ما امام (ره) را باور داشتیم و همان اطمینان و باور را نسبت به مقام معظم رهبری داریم» و ادامه دادند: «در سال 2000 میلادی (1379 هجری شمسی) شرایط ما در لبنان بسیار سخت و غیرقابل تحمل بود و همه امید‎ها برای استمرار مقاومت قطع شده بود. با جمعی از مسئولان حزب‎الله به ایران آمدیم و مباحث دقیقی درباره شرایط لبنان و وضعیت نامطلوب حزب‎الله در زمان اشغال جنوب این کشور توسط رژیم اشغالگر قدس (جنوب لبنان از سال 1361 تا سال 1379 به‌مدت 18 سال در اشغال رژیم جعلی صهیونیستی بود) انجام دادیم و مسئولان مربوطه در ایران هم اذعان داشتند که مقاومت غیرممکن است و نیاز به تجدید نظر در مواضع حزب‎الله و عقب‌نشینی است.

گزارش جمع‌بندی خودمان و مسئولان ایرانی را در جلسه‎ای در محضر مقام معظم رهبری ارائه کردم و ایشان به‌دقت گوش می‎دادند تا به این نکته رسیدم که تصمیم ما بر عقب‌نشینی است. در این لحظه حضرت آقا فرمودند: «دیگر ادامه ندهید! شما حق عقب‌نشینی ندارید». بنده ادامه دادم که مسئولان ایرانی هم بعد از سه روز بحث مفصل اذعان می‎دارند که ما باید عقب‌نشینی کنیم. معظم‌له فرمودند: «آن‎ها هم اشتباه می‎کنند. تنها راه نجات شما مقاومت است و بس». رهبر حزب‎الله لبنان ادامه داد: «بنده پیش خودم فکر کردم که شاید خوب نتوانستم شرایط را ترسیم کنم ولی از آنجا که به رهبری معظم انقلاب باور دارم به‌روی دیده فرمایش ایشان را پذیرفتم ولی فکر می‎کردم در راه انجام این تکلیف همگی شهید خواهیم شد. هنگام نماز صف نماز جماعت به امامت حضرت آقا تشکیل شد و همگی نماز اول را خواندیم. رهبری معظم انقلاب در هنگام برخاستن برای اقامه نماز دوم، برگشتند و ما را مخاطب قرار دادند و فرمودند: «شما به‎زودی به لطف الهی پیروز خواهید شد و این پیروزی را همه شما خواهید دید». سیدحسن ادامه داد: «ما خیلی خوشحال شدیم ولی تصورمان پیروزی کوچکی بود اما بعد از بازگشت به لبنان بعد از چندی با عقب‌نشینی خفت‌بار صهیونیست‎ها از جنوب لبنان و آزاد شدن این مناطق در سال 2000 میلادی مواجه شدیم. برایمان اسباب شگفتی بود که ما در لبنانیم و بی‎اطلاع از این شرایط و مقام معظم رهبری در ایران هستند و آگاه از این رخداد بزرگ و پیروزی عظیم مقاومت حزب‎الله و مردم شریف لبنان». سید گفت: «من دوستان را فراخواندم و گفتم حضرت آقا دو وعده به ما داد؛ یکی پیروزی که به لطف الهی محقق شد و دیگری زنده بودن جمعی که خدمت‌شان رسیدیم. لذا از دوستان خواستم لیست افرادی را که خدمت ایشان در ایران رسیدیم مرور کنند که آیا همه ما زنده‎ایم. جواب مثبت بود. یعنی بعد از بررسی معلوم شد همان‌گونه که حضرت آقا فرمودند، پیروزی محقق شد و همه ما آن را به چشم دیدیم».

4 . روز‎های پایانی دفاع مقدس بسیار تلخ و عبرت‌آموز بود. عملیات بیت‌المقدس 7، در منطقه عمومی شلمچه در سال 1367 انجام شد و در این عملیات بنده از ناحیه پا مجروح و به‌علت شکستگی پایم مدتی را در تهران بستری شدم.

فردی به ملاقات بنده آمد و در اثنای صحبت‌هایش گفت: «انقلاب قدر نخبگان خویش را نمی‎داند». سوال کردم: «یعنی چه؟»

و پاسخ شنیدم: «پسرم پزشک عمومی است و او را طرح شش‌ماهه اهواز فرستادند». ایشان چند پسر داشت. یکی از آن‎ها را برای انجام وظیفه و طرح پزشکان به اهواز فرستاده بودند. اهواز در آن ایام بیش از 400 هزار نفر سکنه داشت و مردم در این شهر زندگی می‎کردند، اما این آقا طاقت دوری پسرش را نداشت.

چند روز بعد ساعت دوی بعد از ظهر رادیو اعلام کرد حضرت امام (ره) قطعنامه را پذیرفتند. بنده هم بسیار متحیر و ناراحت بودم و هم پذیرش قطعنامه را با آسودگی کامل قبول می‎کردم. ناراحتی به‎واسطه جا ماندن از قافله شهدا و دیدار خدا بود و راحتی‌ام در پذیرش موضوع، به‌خاطر اطمینان و باورم به حضرت امام؛ همان اطمینان و باوری که به حضرات معصومین (علیهم‌السلام) و امروز به مقام معظم رهبری داریم.

مدتی نگذشته بود که تلفن منزل ما زنگ زد و معلوم شد همان آقایی که چند روز پیش از فرستادن فرزندش به اهواز گله‌ داشت، پشت خط است. گوشی را گرفتم و بعد از سلام و علیک کوتاهی به‌ناگاه فریاد کشید: «امام برای چه قطعنامه را قبول کرد؟ ما خون دادیم، ما جان دادیم، چرا امام قطعنامه را پذیرفت؟» بنده متحیر از گفته‎‎های ایشان، مثل چند روز پیش از آن، او را دعوت به صبر کردم اما متعجب بودم که او در هر شرایطی از حضرت امام و انقلاب طلبکار است.

شب به مسجد محله خودمان در اطراف میدان شوش تهران رفتم تا آخرین وضعیت را جویا شوم. در کنار مسجد توفیق در خیابان صدرالاشراف با پای شکسته و عصا زیر بغل، به ماشین پیکانی تکیه زده بودم که یکی از دوستان دانشجو به نام مجید طلا جلو آمد و بعد از احوالپرسی گفت: «داش‌علی چی شد؟» پاسخ دادم: «امام است. در خشت خام چیزی را می‎بیند که ما در آینه صاف نمی‎بینیم». جواب داد: «من خیلی خوشحالم». گفتم: «یعنی چه؟» ادامه داد: «من خوشحالم مثل بیشتر مردم». به‌شوخی و جدی به او گفتم: «آقا مجید سنگی سرت خورده یا در منطقه موجی شما را گرفته است؟» ایشان گفت: «ببین، من خوشحالم چون مرد هستم زیرا من به حضرت امام نامردی نکردم. بنده بچه رزمنده‎ای هستم که در منطقه بودم و الان هم گردان ما برای مرخصی در تهران است و دوباره به منطقه برمی‌گردم. من همه دارایی خودم را که جانم است، تقدیم اسلام کردم و برای امام چیزی را کم نگذاشتم. لذا حضرت امام به هر دلیل قطعنامه را قبول کرده‌اند، من خوشحالم چون من دخالتی برای آن نداشتم. لذا به حضرت امام نامردی نکردم. نتیجه منطقی این نوع ارتباط با رهبر کبیر انقلاب اسلامی این بود که برایم معلوم گشت اگر در روز عاشورا می‌بودم من به حضرت سیدالشهدا (علیه‎السلام) تیر نمی‎زدم و در جبهه مقابل ایشان نمی‎ایستادم». بنده از منطق این برادر دانشجوی رزمنده لذت بردم و چند روز بعد زمانی که برای عملیات غدیر به شلمچه رفتم و از آنجا به اسلام‌آباد غرب برای مقابله با منافقین خلق، در عملیات مرصاد شرکت کردم، خبر شهادت سه نفر از برادران مسجد توفیق به‌ دست‌مان رسید که در بین آن‎ها نام دانشجوی شهید مجید طلا نیز بود که در تقابل با منافقین در سه‌راه اسلام‌آباد به کوهدشت، به درجه رفیع شهادت رسیده بود و مزد اخلاص و جانفشانی خویش را دریافت کرد.

5 . غرض اینکه از 15 خرداد سال 1342 تا‎کنون آنچه که از این نهضت و انقلاب دیده‎ایم و شنیده‎ایم، حکایت از عنایات غیبی و الهی و تجلی آیه شریفه «إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرْكُمْ» است. بهمن سال 1376 با جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران خدمت مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) رسیدیم و معظم‌له فرمودند: «بعد از پیروزی انقلاب که حضرت امام (ره) به بیمارستان قلب رفتند، بنده مضطرب خدمت‌شان رسیدم. امام (ره) با دیدن چهره من فرمودند ناراحت نباش دستی انقلاب را جلو می‎برد». حضرت آقا ادامه دادند: «من این دست را بار‎ها بعد از رحلت حضرت امام (ره) در حوادث مختلف لمس کردم». از این رو ما به راه حضرت امام (ره) مطمئن هستیم و مقام معظم رهبری را نیز آینه تمام‌نمای او می‎دانیم. لذا اگر اندک تلاشی در روشن شدن ابعاد شخصیتی مقام معظم رهبری در این شماره پنجره نمودیم، اقرار می‎کنیم که هرچه تلاش کردیم، باز نتوانستیم گوشه‎ای از ابعاد وجودی شخصیت نورانی حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خامنه‌ای (ادام‌الله‌ظله) را آشکار نماییم و به نقصان خود معترفیم ولی با تمام وجود اظهار می‌داریم که همان روح بندگی و صلابت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره)، در وجود مبارک مقام معظم رهبری متجلی است و انگار یک روح در دو قالب و کالبد است که این‎گونه راه طی شده انقلاب به‎سمت اهداف گرانسنگ آن، بدون هیچ انحرافی ادامه داشته و ان‌شاء‌الله خواهد داشت و این همه را الطاف ویژه الهی به این دو رهبر بزرگ خویش و حاصل دستگیری حضرات معصومین (علیهم‌السلام) از ایشان می‎دانیم.
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هجدهم رمضان # شب قدر