علیرضا زاکانی در نشریه پنجره نوشت:
امروز که به گذشته خود مینگرم به نیکی در مییابم که نکته بیان شده در کلمات فوق را از عمق وجودم و با اعتقادی کامل بیان کردم و برای امثال من، خامنهای همان خمینی است که رسالت هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گرفته است.
سال گذشته به مناسبتی توفیق شد نکاتی را بهعرض مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) برسانم و از محضر ایشان کسب فیض نمایم. در اثنای ارائه عرایضم بهناگاه به نکتهای اشاره نمودم که در مطلع این نوشتار بیان آن بیمناسبت نیست و آن اینکه: «بنده به لطف الهی خودم را آزادشده حضرت امام خمینی (ره) از لجنزار دوره ستمشاهی میدانم و استمرار این آزادگی را پس از رحلت جانسوز بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، مدیون و مرهون حضرتعالی میبینم».
امروز که به گذشته خود مینگرم به نیکی در مییابم که نکته بیان شده در کلمات فوق را از عمق وجودم و با اعتقادی کامل بیان کردم و برای امثال من، خامنهای همان خمینی است که رسالت هدایت جامعه اسلامی را در دوره جهاد اکبر در انقلاب اسلامی بر عهده گرفته است ـکه البته کاری سختتر و طاقتفرساتر از دوره جهاد اصغر است ـ لذا سعی میکنم در این خلاصه با انعکاس باورهایم در تجلی عمق وجودم به استقبال آغاز ربع دوم رهبری حضرت امام خامنهای بروم و در این راه از دوستان شهیدم نیز مدد بطلبم.
بهعنوان نوجوانی که هنوز به 12سالگی نرسیده بودم، عکس حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی (ره) را در مدرسه برهان مجرد (از مدارس غیردولتی جنوب شهر تهران) مشاهده نمودم و کنجکاوانه در منزل، درباره شخصیت و احوالات ایشان از پدرم سوال کردم و ضمن آشنایی اجمالی با شخصیت مبارز ایشان، تازه فهمیدم که خانوادهام، مقلد حضرتش هستند.
آشنایی بیشتر در اثنای انقلاب اسلامی سبب شد که بهعنوان یک نوجوان مسلمان همه آمال و آرزوهای خویش را در لبیکگویی به ندای آزادیبخش روح خدا بیابم و هر روز بر شیفتگی و علاقه وافرم به حضرت امام (ره) افزوده شود؛ تا جایی که در کمال اطمینان بیابم او جز اسلام عزیز و اعتلای آن چیزی نمیطلبد و جز به خدمت و فداکاری برای ملت رشید ایران، مسلمین و مستضعفین جهان نمیاندیشد و در یک کلام کار روحالله استمرار کار انبیاء الهی در دعوت به حق و نفی بیعدالتی و شرک و شیوهاش در تأسی به پیامبران در بیداری تودههای مردم و بنیانبرافکنی ظلم و کفر است و در یک کلام روحالله بنده خوب خداست.
صادقانه بگویم؛ تاکنون لحظهای را بهخاطر ندارم که در دوران انقلاب اسلامی و پس از پیروزی آن، به حضرت امام و آرمانهایش که برگرفته از اسلام ناب محمدی است شک کرده باشم و به لطف الهی همین مطلب در دوره رهبری حضرت آقا عینا تکرار شده است. از این رو امروز بعد از 35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، برای ما سیدروحالله همان سیدعلی و سیدعلی همان سیدروحالله است نه یک ذره کمتر و نه یک ذره بیشتر. لذا اظهار ارادتم را در مقام تمثیل «یک روح در دو قالب» بیان داشته و آن را به پاس مقام بندگی خوب ایشان ابراز میکنم. ما در برابر این دو رهبر الهی شرمنده و خجالتزدهایم که در طول انقلاب نسبت به اسلام عزیز و انقلاب اسلامی و در راستای زمینهسازی ظهور حضرت حجتبنالحسنالعسکری، امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) کمکار و بدهکار هستیم و از این منظر به خاطراتی از دوستان شهیدم میپردازم و از آنها مدد میجویم. گرچه بسیار سخت است که انسان با تعقل و شعور تمام به دریافت معرفتی بپردازد و در فهم آن به اوج احساس و ابتهاج برسد و تازه بخواهد وضع و حالت خویش را تشریح نماید.
1. چند روز به عملیات کربلای 4 در سال 1365 باقی نمانده بود و ما در منطقه عمومی دارخوین در گردان میثم لشکر 27 محمد رسولالله (صلاللهعلیهوآلهوسلم) در حال آماده شدن برای عملیات بودیم. در اثنای قدم زدن با سه نفر از دوستان رزمندهام بهناگاه توجهمان به عکسی از حضرت امام که روی سینه یکی از دوستان نصب شده بود جلب شد. امام امت در این عکس لبخند بر لب داشت و این فرصتی شد تا دانشجوی شهید، علی توکلی نکتهای را بر زبان جاری کند. او گفت: «علی من حاضرم جان بدهم و یکبار دیگر لبخند بر لبان مبارک حضرت امام نقش ببندد» و در پاسخ به چرایی این گفته ادامه داد: «امام عبد صالح خداست. مطمئنم که لبخند او خشنودی امام عصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را بهدنبال خواهد داشت. لذا حاضرم جان بدهم تا اسباب خشنودی امام زمانم را فراهم نمایم».
بهراستی این چه معرفتی است که در رزمندگان اسلام ظهور و بروز داشت و همین شناخت، عشق و ارادت، امروز برای مقام معظم رهبری است چراکه او را نایب امام زمان خویش میدانیم و خلف صالح روح خدا که همه وجود خود را وقف اسلام عزیز نموده و با بندگی شایسته خدا، راه رسیدن به دروازه ظهور را کوتاهتر مینماید. از این منظر بحق باید گفت که ما حاضریم جان دهیم تا لبخندی بر لبان مبارک مقام معظم رهبری نقش بندد زیرا مطمئنیم از خشنودی این عبد صالح خدا، امام زمانمان (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) خشنود خواهند گشت.
2. یکی از افتخارات بنده، دوستی با شهید حسن تهرانیمقدم است؛ شهید والامقامی که حاصل زحمات و مجاهدتهای او و همکارانش در بخش موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از مولفههای عزت و بزرگی را برای ما فراهم کرده است. گهگاه که به هم میرسیدیم، از هر دری صحبت میشد. البته بیشتر وقتمان به صحبت درباره شرایط خطیر کشور یا توفیقات ایشان در توسعه فعالیتهای موشکی سپری میشد.
یک روز صبح، صحبت از دقت و میزان دریافت مقام معظم رهبری از موضوعات فنی و تخصصی شد و ایشان در توضیح موضوع گفتند: «من تعجب میکنم چراکه حضرت آقا بیش از 10 نفر از ژنرالهای روسی که فقط ممحض در توسعه فعالیتهای موشکی و متخصص این کارند، میفهمند و بهطور فنی وارد بحث در موضوعات موشکی میشوند و تدابیر راهگشا را ابراز میدارند». ایشان ادامه دادند: «با یکی از فرماندهان عالی کشور برای ارائه توضیحاتی خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و طبق هماهنگی قبلی و شرحی که به ایشان داده بودم، شروع به توضیح موضوع خدمت حضرت آقا کردند و مقام معظم رهبری نیز بهدقت گوش میدادند. پس از پایان توضیحات، حضرت آقا شروع به سوال پرسیدن کردند و سوالات آنقدر دقیق و فنی بود که احساس کردم 10 ژنرال روسی متخصص در فعالیت موشکی به نقد موضوع ارائه شده پرداختهاند؛ تا جایی که آن فرمانده عالی درمانده از پاسخگویی، اجازه خواست بعد از فرصتی معین پاسخ سوالات را فراهم نمایند و تقدیم کنند». این شهید عزیز ادامه داد: «بنده اجازه خواستم و به سوالات بهطور فنی پاسخ دادم تا مقام معظم رهبری بعد از شنیدن دقیق صحبتهایم، پاسخها را کافی دانستند و اعلام رضایت فرمودند و تدابیر خویش را ارائه نمودند که برای ما بسیار راهگشا بود».
3. بعد از جنگ تحمیلی و وحشیانه 33روزه رژیم اشغالگر قدس با لبنان و دفاع غیورانه و پیروزمندانه رزمندگان حزبالله، مجاهد بزرگ سیدحسن نصرالله و شهید عزیز عماد مغنیه به ایران آمده بودند و بنده نیز بههمراه هفت نفر از دوستان محضرشان رسیدم و قریب سه ساعت با الطاف الهی و رخدادهای این نبرد مقدس آشنا شدم.
در بین صحبتها سیدحسن نصرالله بیان داشت که: «اساسا ما آمادگی این هجوم را نداشتیم و بهویژه این هجمه بعد از حمله پیشدستانه ما به پایگاه اسرائیلیها و گرفتن دو اسیر رقم میخورد و قبول سنگینی این حوادث و جنایات رژیم اشغالگر قدس، بر شانه ما سنگینی میکرد و طعنة طعنهزنان نیز بر این سنگینی میافزود و در یک کلام وضع ما بسیار بحرانی بود تا پیام مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) رسید و دریچهای از اطمینان و باور را در ما زنده کرد و بهدرستی مسیر طی شده اطمینان نمودیم».
ایشان ذکر کرد: «ما امام (ره) را باور داشتیم و همان اطمینان و باور را نسبت به مقام معظم رهبری داریم» و ادامه دادند: «در سال 2000 میلادی (1379 هجری شمسی) شرایط ما در لبنان بسیار سخت و غیرقابل تحمل بود و همه امیدها برای استمرار مقاومت قطع شده بود. با جمعی از مسئولان حزبالله به ایران آمدیم و مباحث دقیقی درباره شرایط لبنان و وضعیت نامطلوب حزبالله در زمان اشغال جنوب این کشور توسط رژیم اشغالگر قدس (جنوب لبنان از سال 1361 تا سال 1379 بهمدت 18 سال در اشغال رژیم جعلی صهیونیستی بود) انجام دادیم و مسئولان مربوطه در ایران هم اذعان داشتند که مقاومت غیرممکن است و نیاز به تجدید نظر در مواضع حزبالله و عقبنشینی است.
گزارش جمعبندی خودمان و مسئولان ایرانی را در جلسهای در محضر مقام معظم رهبری ارائه کردم و ایشان بهدقت گوش میدادند تا به این نکته رسیدم که تصمیم ما بر عقبنشینی است. در این لحظه حضرت آقا فرمودند: «دیگر ادامه ندهید! شما حق عقبنشینی ندارید». بنده ادامه دادم که مسئولان ایرانی هم بعد از سه روز بحث مفصل اذعان میدارند که ما باید عقبنشینی کنیم. معظمله فرمودند: «آنها هم اشتباه میکنند. تنها راه نجات شما مقاومت است و بس». رهبر حزبالله لبنان ادامه داد: «بنده پیش خودم فکر کردم که شاید خوب نتوانستم شرایط را ترسیم کنم ولی از آنجا که به رهبری معظم انقلاب باور دارم بهروی دیده فرمایش ایشان را پذیرفتم ولی فکر میکردم در راه انجام این تکلیف همگی شهید خواهیم شد. هنگام نماز صف نماز جماعت به امامت حضرت آقا تشکیل شد و همگی نماز اول را خواندیم. رهبری معظم انقلاب در هنگام برخاستن برای اقامه نماز دوم، برگشتند و ما را مخاطب قرار دادند و فرمودند: «شما بهزودی به لطف الهی پیروز خواهید شد و این پیروزی را همه شما خواهید دید». سیدحسن ادامه داد: «ما خیلی خوشحال شدیم ولی تصورمان پیروزی کوچکی بود اما بعد از بازگشت به لبنان بعد از چندی با عقبنشینی خفتبار صهیونیستها از جنوب لبنان و آزاد شدن این مناطق در سال 2000 میلادی مواجه شدیم. برایمان اسباب شگفتی بود که ما در لبنانیم و بیاطلاع از این شرایط و مقام معظم رهبری در ایران هستند و آگاه از این رخداد بزرگ و پیروزی عظیم مقاومت حزبالله و مردم شریف لبنان». سید گفت: «من دوستان را فراخواندم و گفتم حضرت آقا دو وعده به ما داد؛ یکی پیروزی که به لطف الهی محقق شد و دیگری زنده بودن جمعی که خدمتشان رسیدیم. لذا از دوستان خواستم لیست افرادی را که خدمت ایشان در ایران رسیدیم مرور کنند که آیا همه ما زندهایم. جواب مثبت بود. یعنی بعد از بررسی معلوم شد همانگونه که حضرت آقا فرمودند، پیروزی محقق شد و همه ما آن را به چشم دیدیم».
4 . روزهای پایانی دفاع مقدس بسیار تلخ و عبرتآموز بود. عملیات بیتالمقدس 7، در منطقه عمومی شلمچه در سال 1367 انجام شد و در این عملیات بنده از ناحیه پا مجروح و بهعلت شکستگی پایم مدتی را در تهران بستری شدم.
فردی به ملاقات بنده آمد و در اثنای صحبتهایش گفت: «انقلاب قدر نخبگان خویش را نمیداند». سوال کردم: «یعنی چه؟»
و پاسخ شنیدم: «پسرم پزشک عمومی است و او را طرح ششماهه اهواز فرستادند». ایشان چند پسر داشت. یکی از آنها را برای انجام وظیفه و طرح پزشکان به اهواز فرستاده بودند. اهواز در آن ایام بیش از 400 هزار نفر سکنه داشت و مردم در این شهر زندگی میکردند، اما این آقا طاقت دوری پسرش را نداشت.
چند روز بعد ساعت دوی بعد از ظهر رادیو اعلام کرد حضرت امام (ره) قطعنامه را پذیرفتند. بنده هم بسیار متحیر و ناراحت بودم و هم پذیرش قطعنامه را با آسودگی کامل قبول میکردم. ناراحتی بهواسطه جا ماندن از قافله شهدا و دیدار خدا بود و راحتیام در پذیرش موضوع، بهخاطر اطمینان و باورم به حضرت امام؛ همان اطمینان و باوری که به حضرات معصومین (علیهمالسلام) و امروز به مقام معظم رهبری داریم.
مدتی نگذشته بود که تلفن منزل ما زنگ زد و معلوم شد همان آقایی که چند روز پیش از فرستادن فرزندش به اهواز گله داشت، پشت خط است. گوشی را گرفتم و بعد از سلام و علیک کوتاهی بهناگاه فریاد کشید: «امام برای چه قطعنامه را قبول کرد؟ ما خون دادیم، ما جان دادیم، چرا امام قطعنامه را پذیرفت؟» بنده متحیر از گفتههای ایشان، مثل چند روز پیش از آن، او را دعوت به صبر کردم اما متعجب بودم که او در هر شرایطی از حضرت امام و انقلاب طلبکار است.
شب به مسجد محله خودمان در اطراف میدان شوش تهران رفتم تا آخرین وضعیت را جویا شوم. در کنار مسجد توفیق در خیابان صدرالاشراف با پای شکسته و عصا زیر بغل، به ماشین پیکانی تکیه زده بودم که یکی از دوستان دانشجو به نام مجید طلا جلو آمد و بعد از احوالپرسی گفت: «داشعلی چی شد؟» پاسخ دادم: «امام است. در خشت خام چیزی را میبیند که ما در آینه صاف نمیبینیم». جواب داد: «من خیلی خوشحالم». گفتم: «یعنی چه؟» ادامه داد: «من خوشحالم مثل بیشتر مردم». بهشوخی و جدی به او گفتم: «آقا مجید سنگی سرت خورده یا در منطقه موجی شما را گرفته است؟» ایشان گفت: «ببین، من خوشحالم چون مرد هستم زیرا من به حضرت امام نامردی نکردم. بنده بچه رزمندهای هستم که در منطقه بودم و الان هم گردان ما برای مرخصی در تهران است و دوباره به منطقه برمیگردم. من همه دارایی خودم را که جانم است، تقدیم اسلام کردم و برای امام چیزی را کم نگذاشتم. لذا حضرت امام به هر دلیل قطعنامه را قبول کردهاند، من خوشحالم چون من دخالتی برای آن نداشتم. لذا به حضرت امام نامردی نکردم. نتیجه منطقی این نوع ارتباط با رهبر کبیر انقلاب اسلامی این بود که برایم معلوم گشت اگر در روز عاشورا میبودم من به حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) تیر نمیزدم و در جبهه مقابل ایشان نمیایستادم». بنده از منطق این برادر دانشجوی رزمنده لذت بردم و چند روز بعد زمانی که برای عملیات غدیر به شلمچه رفتم و از آنجا به اسلامآباد غرب برای مقابله با منافقین خلق، در عملیات مرصاد شرکت کردم، خبر شهادت سه نفر از برادران مسجد توفیق به دستمان رسید که در بین آنها نام دانشجوی شهید مجید طلا نیز بود که در تقابل با منافقین در سهراه اسلامآباد به کوهدشت، به درجه رفیع شهادت رسیده بود و مزد اخلاص و جانفشانی خویش را دریافت کرد.
5 . غرض اینکه از 15 خرداد سال 1342 تاکنون آنچه که از این نهضت و انقلاب دیدهایم و شنیدهایم، حکایت از عنایات غیبی و الهی و تجلی آیه شریفه «إِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرْكُمْ» است. بهمن سال 1376 با جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران خدمت مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) رسیدیم و معظمله فرمودند: «بعد از پیروزی انقلاب که حضرت امام (ره) به بیمارستان قلب رفتند، بنده مضطرب خدمتشان رسیدم. امام (ره) با دیدن چهره من فرمودند ناراحت نباش دستی انقلاب را جلو میبرد». حضرت آقا ادامه دادند: «من این دست را بارها بعد از رحلت حضرت امام (ره) در حوادث مختلف لمس کردم». از این رو ما به راه حضرت امام (ره) مطمئن هستیم و مقام معظم رهبری را نیز آینه تمامنمای او میدانیم. لذا اگر اندک تلاشی در روشن شدن ابعاد شخصیتی مقام معظم رهبری در این شماره پنجره نمودیم، اقرار میکنیم که هرچه تلاش کردیم، باز نتوانستیم گوشهای از ابعاد وجودی شخصیت نورانی حضرت آیتاللهالعظمی امام خامنهای (اداماللهظله) را آشکار نماییم و به نقصان خود معترفیم ولی با تمام وجود اظهار میداریم که همان روح بندگی و صلابت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره)، در وجود مبارک مقام معظم رهبری متجلی است و انگار یک روح در دو قالب و کالبد است که اینگونه راه طی شده انقلاب بهسمت اهداف گرانسنگ آن، بدون هیچ انحرافی ادامه داشته و انشاءالله خواهد داشت و این همه را الطاف ویژه الهی به این دو رهبر بزرگ خویش و حاصل دستگیری حضرات معصومین (علیهمالسلام) از ایشان میدانیم.